دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
16 آبان 1401 - 09:12
شاعران در حوزه هنری گرد هم آمدند؛

شعر «کلامی زنجانی» درباره اغتشاشات اخیر/ هُش‌دار ای جوان نشوی منحرف ز راه 

شعر «کلامی زنجانی» درباره اغتشاشات اخیر  هُش‌دار ای جوان نشوی منحرف ز راه 
گرامی‌داشت شهدای حمله تروریستی حرم شاهچراغ به همت مرکز آفرینش‌های ادبی و با حضور شاعران پیشکسوت و جوان آیینی در تماشاخانه مهر حوزه هنری برگزار شد.
کد خبر : 813164

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری آنا، گرامی‌داشت شهدای حادثه تروریستی حرم شاهچراغ به همت مرکز آفرینش‌های ادبی و با حضور شاعران پیشکسوت و جوان آیینی در تماشاخانه مهر حوزه هنری برگزار شد.

بر اساس این گزارش، در این مراسم شاعرانی چون؛ احمد بابایی، علی انسانی، یوسفعلی میرشکاک، ولی الله کلامی زنجانی، ناصر فیض، علی محمد مودب، علی داودی، مرتضی حیدری آل کثیر، محمود حبیبی کسبی ، قاسم صرافان، میلاد عرفان‌پور و... حضور داشتند. 

در این مراسم شاعران حاضر در موضوعاتی چون حادثه تروریستی در حرم شاهچراغ(ع) و اغتشاشات ماه اخیر اشعاری خواندند که در ذیل برخی از آنها منتشر می‌شود؛

** میلاد عرفان پور

آرتین! خوش‌آمدی! ما چشم‌انتظار بودیم

بهتر شده‌ست دستت؟ ما بی‌قرار بودیم

یادت می‌آید آرتین؟ در آن حرم در آن شب

مثل ستاره‌های دنباله‌دار بودیم

آن شب قطاری از نور سوی بهشت می‌رفت

ما را تو خوب دیدی، در آن قطار بودیم

آرتین! بگو به خواهر، در جشن ازدواجش

پای قرار هستیم، پای قرار بودیم

آرشام، در بهشت است اما هنوز با تو

همبازی‌است و همراه، ما ماندگار بودیم 

ما را خدا صدا کرد رفتیم سمت دریا 

ما رود رود رفتیم ما آبشار بودیم 

بر روی تخت وقتی از ما سؤال کردند

دیدیم بغض کردی، ما آن‌ کنار بودیم 

آرتین! ببین برایت باران شده‌ست ایران

ما نیز گریه‌های بی‌اختیار بودیم 

آرتین! گلم! از امشب  تو مرد خانه هستی

محکم بمان عزیزم! ما استوار بودیم 

آرتین! برای ایران، سردار دیگری باش

ما عاشقانه یک‌عمر با این دیار بودیم 

بهتر شده‌ است دستت؟ بهتر شده است حالت؟

آرتین خوش‌آمدی، ماچشم انتظار بودیم

** سیدفرشته حسینی

ای دل تو چگونه نشکنی با این داغ؟

آتش زده باز دست دشمن بر باغ

که زخم دگر به زخممان افزودند

با این خبری که آمد از شاهچراغ

 

** ولی‌الله کلامی زنجانی

امروز جنگ منطقه، جنگ رسانه‌هاست

گوش عموم خلق به زنگ رسانه‌هاست  

هُش‌دار ای جوان نشوی منحرف ز راه 

فتنه، مطاع شهر فرنگ رسانه‌هاست  

چون تلخ شد ز قصه شیراز کام ما 

بیتی سرود حافظ شیرین کلام ما  

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

 ثبت است بر جریده عالم دوام ما

** احمد بابایی

موجم، دخیل بسته بر آن ساحلی که نیست

در حیرت، آه می کشم، آه از دلی که نیست

در بین بغض و ضجّه، گره خورده کار من

زخمی شده ست باز دل من، دیار من

آنسان که خون ما ز حرم، ناز می کشد

کار غزل، همیشه به شیراز می کشد

 

آیینه جز به آه مکدّر نمی کنم

لب را بجز به خونِ جگر، تر نمی کنم

تا زیر سایه ی وطن زخم خورده‌ایم

شُبهه بر این درخت تناور نمی‌کنم

صدبار خوانده‌ام خبر داغ و تازه را

جانم به لب رسیده و باور نمی‌کنم

حافظ کجاست تا غزلی تازه رو کند

من بی مرور روضه، شبی سر نمی‌کنم

شیراز... قتلگاه... غروب حرم... اذان..."

گفتم کنایتی و مکرّر نمی‌کنم"

دور ضریح، خون... دم در، خون... مسیر، خون!

چشمم به خون نِشسته و سر بر نمی‌کنم

می‌گفت حافظانه، شهیدی به شاه شهر:

"من ترک خاکبوسی این در نمی‌کنم"*

 

در حیرت، آه می‌کشم، آه از غمی چنین

شیراز را مباد دگر ماتمی چنین

در شهر راز، روضه‌ای آوازه کرده است

این زخم، داغ فاطمه را تازه کرده است

شیراز، نه! صدای اذان در افق شکست

در های و هوی فتنه، حرامی، قُرُق شکست

الله اکبر... از تو چه پنهان، محرّم است

"باز این چه شورش است که در خلق عالم است"

آیینه‌ها به خاک، پر و بال دیده‌اند

شاه چراغ را ته گودال دیده‌اند...

الله اکبر... ای دل غافل! اذان ماست

این‌های و هوی فتنه، همه، امتحان ماست

آشوب خام بی جگران، خوان داغ شد

بی حرمتی به خیمه‌ی شاهِ چراغ شد

خون شهید، اشهدُ انَّ گواه گشت

عطر محمد آمد و لب، بوسه خواه گشت

در های و هوی فتنه تماشای داغ کن

چشمی بیار و گریه به شاهِ چراغ کن

نام علی به ماذنه آمد، شفق گرفت

خیرالعمل، شهادت خون داد و حق گرفت

دارد اذان به ساعت دیدار می‌رسد

دل، بد مکن که یار به اصرار می‌رسد

حیّ علی الفلاح! گلوله شتاب کرد

"با ما به جام باده‌ی صافی خطاب"* کرد

 

با داغ روی داغ چه سازم که سر شود

"ترسم که اشک در غم ما پرده در شود"

عریان شود که فتنه و تکفیر یکدلند"

آری شود ولیک به خون جگر شود"

در غربتیم و آه پی آه می‌کشیم"

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود"

شاه چراغ! جان مرا هم قبول کن..."

آری به یُمن لطف شما خاک زر شود"

من شک نمی‌کنم که فقط مُردنی چنین

"مقبول طبع مردم صاحب نظر شود"

ما اصلا آمدیم بگوییم واجب است"

سرها بر آستانه او خاک در شود"

ای جان زخم خورده‌ی ما! مرهم توایم

شیراز! شهر راز! شریک غم توایم

جانا! قسم به خون شهید و به داغ تو

سوگند می‌خوریم به شاهِ چراغ تو

مُردارِ فتنه مانده به هر کرکسی که هست

باید تقاص پس بدهد هرکسی که هست

** شعر دوم از احمد بابایی

شعرم از حیرت و جنون پر شد
بوی باروت و عطر خون پر شد
روی گل‌ها کبود می‌بینم
ردّ پای یهود می‌بینم
یک طرف نعره، یک طرف ناله
خشم پاییز و غربت لاله
شب شکستن شده گناه چراغ
شاهدم: زخم‌های شاه چراع

بُهت در هر نگاه می‌بینم
در حرم، قتلگاه می‌بینم
باورم نیست آنچه می‌شنوم
نکند اشتباه می‌بینم
گرگ پیراهن عزیز درید
حُسن یوسف به چاه می‌بینم
خون که آیینه کاری حرم است
خاک را غرق آه می‌بینم
وسط زندگیّ و آزادی
یک زن بی‌پناه می‌بینم
گرچه تلخ است... این شهادت را
عشق در یک نگاه می‌بینم
باز سنگین شده‌ست سینه ام، آه
شمر در بارگاه می‌بینم
در نگاه یتیمِ ترسیده
روضه‌ای رو به راه می‌بینم
من به یاد رقیه‌ام، هرجا
کودکی بی‌گناه می‌بینم

کو یلِ شرزه شیر ما قاسم؟
کو عموی یتیم‌ها قاسم؟
آه قاسم! زمان غربت ماست
ها کجا مانده‌ای؟ حرم، تنهاست
فتنه، آغوش باز تکفیر است
حاج قاسم! زمانه، دلگیر است
در شب فتنه، دلشکسته شدیم
ما از آشوب هرزه، خسته شدیم
مادری داشت دست و پا می‌زد
بغض "آرتین" تو را صدا می‌زد
ای یلِ شرزه شیر ما قاسم!
ای عموی یتیم‌ها قاسم!

هرکه در فتنه مرد میدان شد
وارث غیرت شهیدان شد
گرچه باران گرفته چشمم را
گرچه زلف دلم پریشان شد
گرچه داغ برادرم دیدم
او به خوان بتول مهمان شد
گرچه شد پاره پاره، مشک عمو
گرچه آیینه، تیرباران شد
گرچه و صدهزار گرچه‌ی تلخ
هرچه گفتم یک از هزاران شد
باخبر باش رود، دریا گشت
باخبر شو نسیم، طوفان شد
پیش خشم دو دم، دم از مردی!؟
شک مکن هرکه زد پشیمان شد!
یادمان مانده شیوه‌های قدیم
پیش از این عمرو عاص، عریان شد!

راز بغض دیار ما، آرتین!
طفل معصوم و بی‌صدا، آرتین!
پسرم! از قدیم در یاد است
بغض، گاهی مرور فریاد است
پیش چشم تو بی‌هوا کشتند
پسرم! شادی تو را کشتند
بغض بسته‌ست راه حلقومت
ای فدای دو چشم مظلومت
ردّ خون در حرم زده نامرد
بازی‌ات را به هم زده نامرد
بغض کردی و قلب ما خون است
پسرم! راز قصه‌ها خون است

تن و جانم فدای جان و تنت
قصه‌ها دارم از همین وطنت
راز بغض دیار ما، آرتین!
طفل معصوم و بی‌صدا، آرتین!
سال‌ها پیش راه‌ها کج بود
گوئیا دلخوشی، سرِ لج بود
خصم، آتش به جانمان زده بود
مُهرها بر دهانمان زده بود
شادی از پیچ و تابِ غصه رسید
ناگهان، مرد خوب قصه رسید
پیر فرمود: ها! بزرگ شوید!
با خداتان حریف گرگ شوید
این وطن، دلپذیر شد، آرتین!
گربه‌ی نقشه، شیر شد، آرتین!
نازنیم! به صبر، حد داریم
پسرم! دشمنان بد داریم
چقدَر نذر این حریم شدند
چقدَر کودکان، یتیم شدند
از دل جنگ تا دفاع حرم
ایل ما آبدیده شد، پسرم!
فصل غوغای فتنه کوب رسید
تازه، قصه به جای خوب رسید
اهل جان از حصار تن رفتند
بهر آرامش وطن رفتند
زخم خوردند تا "تو" غم نخوری
حیله‌ی خصم بدقدم نخوری
شب شکستن شده گناه چراغ
شاهدم: زخم‌های شاه چراغ
در دلت گرچه داغ مادر توست
دست شاهِ چراغ بر سر توست
آه آرتین! امید ایرانی
پسرم! از تبار شیرانی
اینقدَر بغض در خیال مکن
پسرم! خصم را حلال مکن
ختم آشوب می‌شود پسرم!
حال تو خوب می‌شود پسرم!
سعی کن زودتر بزرگ شوی
شیر باشی حریف گرگ شوی

راز بغض دیار ما آرتین!
طفل معصوم و بی صدا آرتین!

انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته